غزاله دختر با استعداد کلاسم را همراه با چند شاگرد دیگر به اتاق خانم مدیر فرستادم که کارهای هنریشان را ببیند و اگر خوشش آمد، تشویقشان کند. دقیقهها گذشت. بچهها برنگشتند. دلم شور افتاد. با خودم گفتم شاید خانم مدیر کارهای بچهها را پسندیده و آنها را به گفت و شنود گرفته است. خودم را با دانشآموزان دیگر مشغول کردم. سعی کردم غزاله و بچههای همراهش را از یاد ببرم. درسم داشت تمام میشد. |