در آن سالها، که محمود کیانوش، بنیانگذار شعر کودک، شعرهایش را در مجلههای آموزشی پیک چاپ میکرد و حتی پیشتر از آن، از پروین دولتآبادی نیز شعرهایی زیبا و دلانگیز در این مجلهها چاپ میشد. از این رو، همه کسانی که محمود کیانوش را میشناسند و با شعر او آشنایی دارند، با خانم پروین دولتآبادی و شعرهایش نیز آشنا هستند. پروین دولتآبادی را نیز باید شاعری دانست که شعرش، البته با تفاوتهایی، همراه شعر کیانوش به بالندگی شعر کودک در ایران کمک کرده است. این را هم بگوییم که، اگر حمایت و همدلی مدیریت لایق و دلسوز مجلههای پیک، شادروان ایرج جهانشاهی نبود، محمود کیانوش و پرورین دولتآبادی این دلگرمی را نمییافتند که در مدتی طولانی (بیش از ده سال)، همت خویش را صرف سرودن شعر کودک کنند که در نهایت، به بارور شدن این مقوله در ادبیات معاصر ایران انجامید. این دو شاعر در گفتهها و نوشتههای خود، از جهانشاهی به نیکی یاد کردهاند و ما لازم دیدیم یادکرد آنها را در این جا بازتاب دهیم. پروین دولتآبادی در سال 1303 شمسی در اصفهان متولد شد. دولتآباد، که در آن سالها روستایی بیش نبود، امروز شهری کوچک در شمال و در حومهی اصفهان است. عموی پدری و نیز عموی مادری پروین، یحیی دولتآبادی بود؛ مردی علاقهمند به دانش و فرهنگ که او را با شعر " صبح" وی میشناسند. خانم دولتآبادی در یازده سالگی با خانوادهاش به تهران آمد. در مدرسههای انگلیسیها و آمریکاییها درس خواند و تحصیلات دبیرستانی خود را تمام کرد. 18 ساله بود که معلم شد و در 23 سالگی ازدواج کرد. او در کنار شغل معلمی به کارهای فرهنگی نیز پرداخت و به ویژه در زمینه شعر کودک بسیار کوشید. از وی سه کتاب شعر به نامهای شوراب ( 1349)، آتش و آب (1352) و بر قایق ابرها1 (1373) انتشار یافته است. این آخری، مجموعه شعرهایی است که شاعر طی سالهای 1355- 1325 سروده و بیشتر آنها در سلسله مجلههای پیک منتشر شده است. پروین دولتآبادی سرودن شعر را از چهارده سالگی آغاز کرد و شاید به همین سبب است که اشعارش همواره در حال و هوای پراحساس دوران کودکی و نوجوانی سیر میکند و بین او و کودکان و نوجوانان، پیوندی همیشگی برقرار شده است. اشتغال به معلمی نیز عامل دیگری به شمار میآید که سبب شده است وی برای خوانندهی خردسال یا نوجوان درسی و پیامی داشته باشدو دیدگاههایش را، که سرشار از صداقت و خوشبینی و درس زندگی است، به آنها انتقال دهد. به عبارت دیگری میتوان گفت شعر پروین دولتآبادی نوع جدید یا مدرن " شعر تعلیمی" است. از این رو، ضمن آن که آموزنده است، با شعرهای سنتی گذشته تفاوت دارد. خود او میگوید2 : "من نیز مانند هر کسی در جست و جوی یک پایگاه فکری بودهام. وقتی پایگاهم را یافتهام، از آن جا حرکت را آغاز کردهام. آن چه گفتهام، آن چه به من تسکین میدهد، حاصل کاوش در درون خودم است و شاید این صداقت و بیغشی کلام است که در کسانی که شعر مرا میخوانند، تأثیر میگذارد." دولتآبادی در عین این که شاعر است، و میدانیم شعر زاییدهی تخیل و عاطفه و به خودی خود امری شخصی است، خود را از اجتماع دور نمیداند و معتقد است که شاعر باید همواره با مردم و در میان مردم باشد: "شاعر نمیتواند از محیطش جدا شود. در غیر این صورت زندگی او عاریتی است. شاعری که فضای زندگی خود را میشناسد، با مردم در تبادل است و تلخیها و شیرینیها را میشناسد، نمیتواند در خمیر مایهی شعرش چیزی غیر از آن چه ذهن خلاقش عرضه کرده است، بگنجاند. اگر چه تاریخ هستی و نقش وجود هر کس شکلدهندهی فکرها و عقیدههای اوست، تأثیر اجتماع را بر او نمیتوان نادیده انگاشت. شاعر جدا از مردم، تافتهی جدا بافتهای پیچیده در حریر و ابریشم است که هرگز نمیتواند دلی را گرم کند و نقطه اشتراکی با خواننده شعرش به دست آورد." کسی که مجموعه شعر بر قایق ابرها را بخواند، خواهد پذیرفت که در نگاه پروین، همه چیز قابلیت تبدیل به شعر کودکانه را دارد. از مجموع 277 قطعه شعر این مجموعه گاهی چند شعر راجع به یک موضوع، به طور مثال آینه، آموزگار یا مادر است و دربارهی دهها موضوع دیگر نیز شعرهایی وجود دارد که برای نمونه میتوان به این موضوعها اشاره کرد: خدا، آتش، آدمک برفی، آشیانه، اصفهان، پرواز زنبور، باران، بابا، برف، بهار، پرستو، پروانه، پیچک، تار عنکبوت، چلچله، خاک، خرمن گندم،خورشید، خروس، درخت، دعای صبح، زمستان، رنگین کمان، ستارهها، ساعت، سرود ناودان، شهر شادی، عسل، قطار، کتاب، کوه کبود، گلناز، گل یخ، گل بنفشه،گل آفتابگردان، گل یاس، لالایی، لانه، مدرسه، مور، مهرماه، نرگس شیراز، نی چوپان، هلال ماه، یلدا، همکلاس و هدیهای برای آموزگار. دربارهی سبک شعری پروین دولتآبادی میتوان گفت که او تا حدی متأثر از شعر سنتی و سبک خراسانی است و در پارهای موارد نیز شعرهایش یادآور شعرهای پروین اعتصامی است. در واقع، پروین دولتآبادی شعر سنتی و شعر امروز را از زندگی خود جدا نمیداند. وی شاعری را با غزلسرایی شروع کرد؛ ولی یک نگاه کلی به شعر او نشان میدهد که به شعر نو اقبال بیشتری نشان داده است. با این حال، این دقت نظر را دارد که بگوید: یک کار تازه آغاز شده ( شعرنو) را نمیشود با کاری که بیش از هزار سال صیقل زمان و طبع لطیف و پسند مردم پختهاش کرده است، در دو کفهی یک ترازو گذاشت. در آغاز این نوشتار پروین دولتآبادی را شاعری میدانستیم که شعرهایش پابهپای شعرهای محمود کیانوش در مجلههای پیک چاپ میشد. نکتهای که در مورد هر دو شاعر میتوان گفت و پیش از این دربارهی کیانوش به آن اشاره کردهایم، این است که متأسفانه در هیچ یک از کتابهای درسی سالهای دههی چهل به بعد، که دوران بلوغ شعری کیانوش و دولتآبادی است، شعری از این دو نیامده است. البته در مورد دولتآبادی دو استثنا وجود دارد و آن یکی شعر باز میآید پرستو نغمهخوان است که تا امروز در کتاب فارسی چهارم دبستان وجود دارد و دیگری شعر خدا که در سال 1370 در فارسی دوم آمد ولی بعدها حذف شد. یک استثنا هم دربارهی کیانوش در سالهای اخیر دیده شد. در کتاب فارسی اول راهنمایی ( چاپ 1379) برای نخستین بار شعر دریا از کیانوش به چاپ رسید. اکنون در ادامهی این مقاله، نمونههایی از شعرهای پروین دولتآبادی را برای شما میآوریم. اما برای کسانی که علاقه دارند تفسیر و شرح یک شعر خانم دولتآبادی را از زبان خودش بخوانند، تفسیر شعر زندگی این است را میآوریم که دربارهاش چنین گفته است: " شعر زندگی این است، را روزی ساختم که سراپایم را غصه و ناراحتی انباشته بود. برفراز یک تپهی جنگلی در بهشهر نشسته بودم و میخواستم راهی بجویم برای مصالحه با زندگی. چشمانداز من سایه روشن وسیعی بود. ابرهای نقرهای رنگ روی مرتع معلق بودند و در حال و هوایی بودم که بیش از هر چیز و هرکس، مسکن و قوت قلبی میخواستم. فکر میکردم؛ تعارض بین همه چیزها را حس میکردم. میدانستم که استقرار و استحکام آدمی در وجود خودش است. باید جای پایی در خود یافت تا آرامش به دست آید و تلخیها و شیرینیها معنی پیدا کند. زندگی برای ما یک پدیدهی آمدنی است که هر لحظهاش ناشناس است و باید کشف شود. من متناسب با احوالم قطعهی زندگی این است، را ساختم." پروین دولتآبادی سهشنبه بیست و هفتم فروردین1387 به دلیل بیماری قلبی در تهران درگذشت. زندگی این است زندگی این است در شرنگی شهد و در شهدی شرنگی در امید روشنی افتاده نقش تیرهرنگی راه را نگشوده بستن بسته درها را شکستن در قبای قیرگون شب، ره فردا سپردن روز روشن را به ژرفای شب یلدا فکندن. زندگی این است، زین گونه است: در سپید اندام مهتابی طراز خواب بستن در دل رؤیا به بال نقرهگون ابری نشستن قفلهای حلقه اندوه و محنت را شکستن بندها را، گرچه از زربفت تار گیسوی خورشید باشد، با سرانگشت تمنایی گسستن. زنده بودن، زندگی کردن به کام، آزاده بودن بستر سبز چمنزار خیال از هم گشودن. سایه روشنهای وهم سرد از خاطر زدودن زندگی این است: باور خود خواستن، از عاریت اندیشهی ناآشنایان در گذشتن هستی از خود یافتن، نیستی از خویش جستن، در دل خاک سیه چون دانهی پاکیزه رستن آسمانی بودن خود، در خیال آرام رود رفته شستن، زندگی این است: جز این نیست، هنربافی است هستی کز تب گرم جوانی جان گرفته رنگ کفر از نقش هر ایمان گرفته. زندگی این است: نقش درهم ماندهی طیفی که از خورشید میتابد، در سپیدی رنگ میبازد در سیاهی، شبنورد خسته را ماند که از دور، از جهانی ناشناس، از ما پاکشان و قصهگویان باز میآید. نمونههایی از شعرهای پروین دولتآبادی برای کودکان و نوجوانان خدا به مادر گفتم آخر این خدا کیست که هم در خانهی ما هست و هم نیست. تو گفتی مهربانتر از خدا نیست دمی از بندگان خود جدا نیست چرا هرگز نمیآید به خوابم چرا هرگز نمیگوید جوابم؟ نماز صبحگاهت را شنیدم تو را دیدم، خدایت را ندیدم به من آهسته مادر گفت: فرزند! خدا را در دل خود جوی یک چند خدا در بوی و رنگ گل نهان است بهار و باغ و گل از او نشان است خدا در پاکی و نیکی است فرزند بود در روشناییها فرزند به هر کاری دل خود با خدا دار دل کس را زبیمهری میازار فارسی دوم دبستان- 1370 | آموزگار ما میگشایند باز مدرسه را مهرماه است، ماه مهر و امید روز دیدار دوستان میآید میتوان باز روی یاران دید باز آموزگار ما آید با دلی گرم همچنان خورشید بگشاید به خنده آن لب شاد با خود آرد هزار گونه نوید ای تو آموزگار مهرآموز میتوان با تو داشت گفت و شنید از نگاه تو دوستی ریزد بر لبانت سرود صبح سپید | آفتاب و مهتاب آفتاب مهتاب چه رنگه! چقدر هر دو قشنگه یکی روشنی روز یکی نور شبافروز یکی طلای زرده یکی نقرهی سرده یکی پرتو خورشید به روی خاک پاشید یکی از ماه زیبا بتابد بر همه جا آفتاب مهتاب چه رنگه! چقدر هر دو قشنگه | جویبار شبها چراغ مهتاب با نور سیمگونش میریخت نقرهی ناب بر روی جوی هر آب میرفت پرتو ماه با جویبار آب میخواند جویباران آواز باد و باران شعر خوش بهاران در گوش رهگذاران. | آواز خروس خورشید خانم که خسته بود رفت پشت ان کوه کبود هلال ماه ابرو کمان نشست کنار آسمان ستارهها دور و برش الماس میریختند به سرش وقتی که شب سحر شد خروس از آن خبر شد قوقولی قوقو را سر داد به بچهها خبر داد: کی خواب و کی بیداره! صبح شده وقت کاره! برف برف آمده شبانه رو پشتبام خانه برف آمده رو گلها رو حوض و باغچهی ما زمین سفید هوا سرد ببین که برف چها کرد رو جادهها نشسته رو مسجد و گلدسته برف قاصد بهاره زمستانها میباره سلام سلام سپیدی! دیشب زراه رسیدی؟ | اصفهان نصف جهان شهر آفتاب و نور شهر شادی و سرور شهر باغ و بوستان شهر رود نغمهخوان نیمه جهان و اصفهان ما پل نگاه میکند به رود رود خواند این سرود میروم به کشتزارها میبرم به باغها بهارها پل نشسته لب خموش بار شهر را کشد به دوش میروند مردمان پای مینهند روی آن میکشد به پشت خویش بارها شهر کار و کارگر شهر باغهای بارور شهر مردمان پرهنر شهر زنده رود درگذر جاودانه شهر، اصفهان ما ای یگانه شهر، اصفهان ما | پدرم پدرم روستانشین مردی است سادهدل، مهربان و با ایمان چشم پرمهر او چراغ من است دوستش دارم از دل و از جان مرد مرد است مرد زحمت و کار مرد بذرافکن است و مرد درو دستآورد کار و همت او خرمن گندم است و خرمن جو آی کودکان شهرنشین سبزهزاران روستا زیباست پشت آن تپه لب چشمه خانه خوب و پاک روشن ماست شب مهتاب برآب چشمه پدرم شاهنامه میخواند رستم شاهنامهی ما اوست رسم همکار و کار میداند | باران ابر سیاه ابر سفید رو آسمان پرده کشید باران دانه دانه ریخت روی حوض خانه نشست رو برگ گلها رو غنچههای زیبا رو بوتههای گندم رو خانههای مردم برگ درخت را تر کرد از شاخهها گذر کرد باران دانه دانه آمد رو بام خانه |
پینوشت 1. شعرهایی که در پایان این نوشته از پروین دولتآبادی میخوانید، از همین کتاب انتخاب شده است. بر قایق ابرها در سال 1373 به همت نشر نقره در 370 صفحه انتشار یافته است. 2. پروین دولتآبادی دربارهی خود و شعر خود بسیار کم گفته و نوشته است. تنها مطلبی که از وی سراغ داریم، گفت و گویی است که بین او و مینو وزیری صورت گرفته در مجله پیک نوجوان ( بهمن 1352) چاپ شده است. |